چگونه میتوان دانشجویی در ترم یازدهم، که بهخوبی در حال تحصیل بوده و در آستانه فارغالتحصیلی قرار دارد، ناگهان از ادامه تحصیل محروم کرد و از او خواست دوباره در کنکور شرکت کند؟
به گزارش خبرگزاری تسنیم، «هیس! دخترها فریاد نمیزنند» یکی از آثار درخشان سینمای اجتماعی ایران است که بازتاب گستردهای در سطح جامعه داشت. این فیلم، اثری هشداردهنده درباره تجاوز و جنایتهای هولناک و پنهان علیه کودکان و نوجوانان است؛ جنایتهایی که متأسفانه قربانیان آنها، بهدلیل ترس از بیآبرویی و حفظ ظاهر خانوادگی، ناچار به پنهانکاری میشوند و همین امر امکان تشکیل پرونده، رسیدگی قانونی و احقاق حق را از آنان سلب میکند. پیامد این سکوت اجباری، در بسیاری از موارد، بروز بحرانهای شدید روانی از جمله افسردگیهای عمیق و حتی خودکشی بوده است.
این فیلمِ آگاهیبخش و تکاندهنده که به سفارش قوه قضائیه تولید شد، بهخوبی نشان میدهد که حساسیت افراطی نسبت به «آبرو» چگونه میتواند جامعه را با آسیبهای عمیق و فاجعهبار مواجه سازد.
امروز نمونهای دیگر از همین آسیب اجتماعی را میتوان در سرنوشت دانشجویان رشتههای علوم پزشکی مشاهده کرد؛ دانشجویانی که به بهانه «شک و شبهه»، از حق ادامه تحصیل محروم شدهاند. این مسئله یکی از زیانبارترین جلوههای بیعدالتی اجتماعی است، آن هم زمانی که قربانیان آن از قشر تحصیلکرده و آگاه جامعهاند؛ قشری که میبایست پیشگام روشنگری، مبارزه با فساد و کاهش آسیبهای اجتماعی باشد، اما خود به قربانی خاموش یک تصمیم ناعادلانه تبدیل شده است.
دانشجویی که باید مطالبهگر حقوق خود باشد، تنها بهدلیل فشارهای ناشی از حفظ آبروی خانوادگی، ناچار به سکوت، خودسانسوری و تحمل رنجی عمیق شده و در بسیاری موارد به افسردگی خطرناک دچار گشته است. این واقعیت، خود سوژهای تکاندهنده برای یک مستند اجتماعی در عصر دانایی و ارتباطات است؛ مستندی که میتواند قلب میلیونها انسان را به درد آورد.
این ماجرا ظرفیت تبدیلشدن به فیلمی در ژانرهای مختلف را دارد؛ از کمدی تلخ گرفته تا تراژدی اجتماعی و حتی یک اثر انتقادی زیرزمینی. چگونه میتوان دانشجویی در ترم یازدهم، که بهخوبی در حال تحصیل بوده و در آستانه فارغالتحصیلی قرار دارد، ناگهان از ادامه تحصیل محروم کرد و از او خواست دوباره در کنکور شرکت کند؟ این تصمیم، اگرچه در ظاهر طنزآمیز به نظر میرسد، اما در واقع توهینی آشکار به شأن دانشگاه و نشانهای از بیاعتباری نظام آموزشی کشور است. چگونه ممکن است که فردی با تقلب وارد دانشگاه شود و سالها دانشجوی ممتاز باشد؟ یکی از اساتید دانشگاه بهدرستی گفته است که چنین دانشجویی نهتنها شایسته تحقیر نیست، بلکه سزاوار تشویق است. آنچه بر این دانشجویان رفته، فراتر از تنبیه و بهروشنی مصداق ظلم و تبعیض است.
نکته قابل تأمل آنکه نزدیک به صد درصد این دانشجویان از مناطق محروم و خانوادههای کمبرخوردار هستند؛ افرادی که با رنج فراوان خود را به این مرحله از تحصیل رساندهاند. بیش از نیمی از آنها شهریهپرداز بوده و با وام و سختی بسیار هزینه تحصیل خود را تأمین کردهاند. یکی از دانشجویان دختر روایت میکند که پس از فوت پدر، شبها پرستار سالمند بوده و روزها در کلاس درس حاضر میشده و با این وجود، در تمام دوران تحصیل جزو سه نفر برتر کلاس بوده است؛ با این حال، فشارهای روحی او را تا مرز دو بار اقدام به خودکشی پیش برده است.
بدیهی است که چنین افرادی اساساً توانایی مالی برای ورود به هرگونه «مافیای کنکور» را ندارند. بنابراین مسئله در جای دیگری نهفته است و بازی با حیثیت خانوادگی این قشر آسیبدیده، بیش از هر چیز شبیه به تلاشی برای پنهانکاری و انحراف نگاه نهادهای نظارتی است.
یکی دیگر از دانشجویان ورودی ۹۶ میگوید: «شرکت دوباره در کنکور پس از هشت سال، ننگی برای نظام آموزشی کشور است.» هیچ تصمیمی تا این اندازه نمیتواند اعتبار یک سیستم آموزشی را زیر سؤال ببرد. شک و شبهه متوجه دانشجویی نیست که سالها تحصیل کرده و در آستانه فارغالتحصیلی است؛ بلکه متوجه مدیری است که تصمیمهای خلقالساعه و غیرمنطقی میگیرد، تصمیمهایی که مشابه آن حتی در عقبماندهترین نظامهای آموزشی هم دیده نمیشود.
در کجای دنیا دانشجویان اینگونه ترور شخصیت میشوند و دستهجمعی به نابودی کشانده میشوند؟ چه کسی پاسخگوی جان دانشجویانی است که زیر فشار روانی شدید، دست به خودکشی زدهاند و جوانی خود را زیر خروارها خاک دفن کردهاند؟ چه بر سر دانشجویی آمده که با امید و انگیزه وارد دانشگاه شده، اما پس از چند ترم تحصیل موفق، ناگهان به مرگ میاندیشد؟
گرچه در بسیاری موارد، هوشیاری خانوادهها مانع از وقوع فاجعه شده، اما دردناکتر آن است که بسیاری از این دانشجویان همچنان درگیر افکار خودکشیاند و خانوادهها در اضطرابی دائمی به سر میبرند. برخی خانوادهها برای حفظ آبرو ناچار به تغییر محل زندگی شدهاند؛ برخی روابط فامیلی خود را قطع کردهاند.
دانشجویان پسر در شهرهای دیگر، دور از خانواده، با کارگری و زندگی پنهانی روزگار میگذرانند و دانشجویان دختر، در انزوای خانه، با افسردگی و بیاشتهایی عصبی دستوپنجه نرم میکنند.
چه ازدواجهایی که به طلاق انجامیده و چه نامزدیهایی که از هم پاشیده است. دردناکتر آنکه دختری برای تأمین هزینه پیگیری حقوقی، جهیزیهای را که با هزار امید تهیه کرده بود، به حراج گذاشته است. یکی فقط میگریست و میگفت: «بغض سنگین مرا دیوار میفهمد، فقط.» دیگری میگفت: «مشکل من حتی گفتنی و نوشتنی نیست؛ فقط آرزوی مرگ میکنم تا همه چیز را به خدا بگویم و خانوادهام دیگر اینهمه رنج نکشند.»
تمام این مصیبتها در حالی رخ داده که بر اساس تفسیر مجلس شورای اسلامی، شورای نگهبان و رأی دیوان عدالت اداری، روزنهای از امید برای بازگشت به تحصیل وجود داشت؛ اما اکنون، با قانونگریزی آشکار مسئولان ذیربط و بستهشدن همه راهها، گویی ارادهای فراتر از تمام نهادهای رسمی کشور تصمیم گرفته است امید و آینده این جوانان را نابود کند.
حتی کار به جایی رسید که برخی از این دانشجویان، ناامید از همهجا، قصد داشتند برای شنیده شدن صدایشان در روز دانشجو بهصورت دستهجمعی مقابل وزارت بهداشت خودسوزی کنند؛ اقدامی که خوشبختانه با تدبیر خانوادهها از وقوع یک فاجعه ملی جلوگیری شد.
اکنون وجدان عمومی و ضرورت ملی ایجاب میکند که مراجع ذیصلاح با ورود جدی، این بحران را بهشکلی عادلانه، قانونی و قاطع حلوفصل کنند. این مطالبه نه زیادهخواهی است و نه امتیازطلبی؛ بلکه خواستهای مشروع و قانونی است، همان قانونی که برای دانشجویان وزارت بهداشت و دانشگاه آزاد اجرا شد.
انتهای پیام/
- نویسنده: تسنیم tasnimnews




























































































