«محمدمهدی شاهرخی» نامی که با خون در تاریخ جاودان شد
«محمدمهدی شاهرخی» نامی که با خون در تاریخ جاودان شد

نامش را از رؤیای صادقی که مادر به چشم دید برگرفتند و تولدش در شب نیمه شعبان، شب میلاد حضرت مهدی(عج)، مهر تاییدی بود تا او را “محمدمهدی” بنامند.

– اخبار استانها –

به گزارش خبرگزاری تسنیم از اهواز، با دل‌هایی واله از طنین صدای شیرزن دارالمومنین؛ سُرمه به خاکِ جاده کشیدیم و رهسپارِ شوشتر شدیم. شهری که گویی تاریخ، جان در کالبد خشت‌خشتش دارد و هر گوشه‌اش، روایتگر روزگاری پرفراز و نشیب است.این سفر، عطرِ دیدار مادری شهیدپرور را در هوا پراکنده بود؛ بانویی که خاطراتش، چونان کتابی مُذَّهب از عشق و ایمان در مقابل دیدگانمان گشوده می‌شد.

«سید عصمت سابق مادر شهید محمدمهدی شاهرخی از نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران» است که در حمله هوایی اسرائیل به پایگاه‌های نظامی کشور در آبان ۱۴۰۳ به شهادت رسید.

بانویی عشق و ایمان در دل دارد

نامش را از رویای صادقی که مادر به چشم دید برگرفتند و تولدش در شب نیمه شعبان، شب میلاد حضرت مهدی (عج)، مهر تاییدی بود تا او را “محمد مهدی” بنامند. آن‌چه در پی می آید روایتی کوتاه و دلنشین از زبان مادر شهیدی است که تا پای جان برای ایران ایستاد و خونش در امتداد خون پاک شهیدان کربلا قرار گرفت. همان طور که زندگی به خون وابسته است و پیکر تاریخ بی خون خدا مرده ای بیش نیست و سر مبارک امام شهید بر فراز نی رمزی است میان خدا و عشاق یعنی که این است بهای دیدار. 

روایتی از کودکی تا ایثار

 سید عصمت سابق هستم، مادر شهید محمد مهدی شاهرخی فر. از همان روزی که محمد مهدی به دنیا آمد، احساس می‌کردم او برای مسیر ویژه‌ای خلق شده است. نام محمد مهدی از برکت خوابی بود که دیدم؛ که در خواب به من گفتند که نام او را محمد مهدی بگذارم. تولد او در شب نیمه شعبان، شب میلاد حضرت مهدی (عج)، مهر تاییدی بود.

محمد مهدی از همان کودکی پسر بسیار مسئولیت‌پذیر و دقیق بود. همیشه به محمدمهدی می‌گفتم: «اگر کاری به تو سپرده‌اند، باید آن را با دقت و کامل انجام بدهی، وگرنه اصلاً انجامش نده.» او این درس را در زندگی‌اش به‌خوبی به کار می‌برد و هر وظیفه‌ای که برعهده‌اش بود، به بهترین شکل ممکن انجام می‌داد.

یکی از خاطراتی که هرگز فراموش نمی‌کنم مربوط به دوران کودکی محمد مهدی است. به او پولی می‌دادم تا از سوپرمارکت محل خرید کند، اما گاهی دست خالی بازمی‌گشت. وقتی از او می‌پرسیدم چرا چیزی نخریدی، با لبخند می‌گفت: «مامان، پولم رو به کسی دادم که نیاز داشت.»این سخاوت و مهربانی در وجودش موج می‌زد. او را در آغوش می‌گرفتم و به او پول دیگری می‌دادم.

محمدمهدی همیشه احترام فوق‌العاده‌ای به پدر و مادرش داشت. وقتی به خانه بازمی‌گشت، به من می‌گفت: «مامان، کاری داری به من بگو. دوست ندارم شما زحمت بکشی.» حتی ظرف‌ها وقابلمه ها را خودش می‌شست تا فشار به دستان من نیاید. این رفتار مهربانانه و دلسوزانه‌اش همیشه در ذهنم نقش بسته است. 

محمد مهدی‌ هر بار که به سفر می‌رفت یا مناسبتی بود، برای من هدیه‌ای می‌خرید. به یاد دارم زمانی که به مشهد رفته بود، یک سماور تزئینی خرید و آن را روی یخچال آشپزخانه قرار داد. به من گفت: «مامان، می‌دونم وسایل تزئینی رو دوست داری، اینو برات خریدم.» هنوز هم آن سماور در همان جای خودش قرار دارد و هر بار که به آن نگاه می‌کنم، خاطرات شیرین محمد مهدی در ذهنم زنده می‌شود.

مسئولیت، دیانت و عشق به وطن

محمد مهدی در کنار این‌همه، بسیار مذهبی بود و همیشه از حقوقش خرما، چای، شکر برای روضه‌هاخونگی‌مان خریداری می‌کرد. او علاقه و تعهد خاصی به این مراسم مذهبی داشت و در تمام زمینه‌ها قلب بزرگی داشت که مهربانی و عشق از آن موج می‌زد. 

محمد مهدی هیچگاه از جزییات کارش به دلیل امنیتی بودن برایمان صبحت نمی‌کرد آن شب هم من اطلاع نداشتم در عملیات است؛ ساعت۱۲شب، همان شب عملیات، با محمد مهدی تماس گرفتم و نیز این تماس آخرین تماس ما بود.

آخرین تماس ، آخرین وداع

محمدمهدی با عجله گفت: «مامان، نمیتوانم زیاد صبحت کنم، فردا صبح که مرخص شدم، هر کاری داشتی برات انجام می‌دم.» این آخرین جمله‌ای بود که از او شنیدم.

آن شب خواب عجیبی دیدم و با حالت پریشانی از خواب پریدم. شروع به خواندن نمازشب ، قرآن، ذکر ودعا تاساعت۷:۳۰ کردم به طوری که تمام کتاب ارتباط با خدا را از اول تا آخر خواندم بدجوری دلم شور محمد مهدی را می‌زد.

صبح ساعت۷:۳۰ بود دیگر نتوانستم تحمل کنم با محمد مهدی تماس گرفتم محمدمهدی تلفنش را جواب نداد با خودم گفتم طبق عادت همیشگی‌اش چون که شب‌کاربوده مثل همیشه گوشیش را روی سایلنت گذاشته است حال من از همه جا بی خبر و نمیدام محمد مهدیم به شهادت رسیده است.

«محمدمهدی شاهرخی» نامی که با خون در تاریخ جاودان شد

پسر خواهرم که در خدمات کامپیوتری مشغول است ساعت ۱۰صبح اسم محمدمهدی را در فضای مجازی می‌بیند بلافاصله به خانه می آید و به خواهرم«مادرش» اطلاع می‌دهد همه دست و پاچه ونگران می شوند که حالا چگونه به من اطلاع بدهند.

خواهرم آمد و مرا صدا زد تا به طبقه پایین بروم. ابتدا حقیقت را نگفتند، تنها گفتند که محمدمهدی زخمی شده است. اما دل من گویی حقیقت را می‌دانست، بی‌قرار و بی‌تاب شدم. مدام التماس می‌کردم که مرا سریع‌تر به بیمارستان ببرند، اما پاهایم توان حرکت نداشتند. در نهایت، از شدت اندوه و اضطراب، دچار تشنج شدم و حال جسم و روحم به شدت خراب شد.

شهادت، پایانی پرفراز برای مسیری پرمعنا

پس از آن به من خبر دادند که تعدادی در طبقه بالا منتظر دیدار من هستند. هنگامی که در را گشودم، با گروهی از ارتشیان روبه‌رو شدم. آنها اطلاع دادند که محمدمهدی در عملیات شب گذشته به شهادت رسیده است. این خبر چون آتشی بر جانم نشست و دیگر نفهمیدم چه بر من گذشت؛ حال من به شدت دگرگون شد و غمی سنگین بر دلم مستولی گردید.

محمد مهدی، فرزندی بود که هر لحظه زندگی‌اش برای من خاطره‌ای شیرین و پرمعنا بود. اما زمانی که خبر شهادت او به من رسید، فشارهای عصبی شدیدی را تجربه کردم. تا چند روز نه توان صحبت کردن داشتم، نه توان راه رفتن و نه حتی غذا خوردن. مثل یک ربات مات و متحیر شده بودم و باور نمی‌کردم که او دیگر کنارم نیست. مدام با خودم می‌گفتم: “مهدی من زنده است، برمی‌گرده. مهدی همیشه روی قولش می‌مونه، زیر حرفش نمی‌زنه.” .

برای اینکه مرا به گریه بیندازند، اطرافیان دست به اقداماتی زدند. در مراسم تشییع محمد مهدی ماشین دامادی مهدی را گل زده بودند و حنا تزئین کردند، اما من هنوز در شوک بودم و باور نمی‌کردم. بغض کرده بودم و انگار در این دنیا نبودم؛ فقط صداها را می‌شنیدم. حال من آن‌قدر خراب شده بود که مدام در بیمارستان بودم و حتی توان راه رفتن نداشتم. بعد از چهار روز غذا نخوردن، با خوردن کمی تربت کربلا، حالم بهتر شد. این‌ها روایت‌هایی از اطرافیانم است، چون در آن زمان اصلاً در حال خودم نبودم.

بعد از شهادت محمد مهدی ، همیشه دلم برایش تنگ می‌شود و باورم نمی‌شود که دیگر کنارم نیست. در لحظه وداع، قلبم سرشار از درد و عشق بود. او را بوسیدم و به او گفتم: «محمد مهدی، خیلی دلم برات تنگ میشه. باورم نمی‌شه شهید شدی. آرزو دارم یک بار دیگه ببینمت.».

هر روز لباس‌ها و وسایلش را چک می‌کنم؛ هنوز ساعتش کار می‌کند. همه فکر و ذهنم به محمد مهدی است و دلتنگی برایش هیچ‌گاه پایان ندارد.

یادگارهایی از یک عشق بی پایان

یک بار به محمد مهدی گفتم: «دوست دارم تو و مجتبی رو با همدیگر داماد کنم.» محمدمهدی با لبخند گفت: «حالا اگر شهید نشدم .» بعد از این صحبت محمد مهدی ، چون پدرش را تازه از دست داده بودیم، نمی‌توانستم این موضوع را تحمل کنم و به شدت ناراحت شدم. محمد مهدی آمد، مرا کلی بوسید و گفت: «ببخشید، مامان. نمی‌خواستم ناراحتتون کنم.».شهادت، اوج ایثار و زیبایی است، اماهیچ مادری داغ جوان نبیند خیلی سخت است….

«محمدمهدی شاهرخی» نامی که با خون در تاریخ جاودان شد

محمد مهدی، فرزندی بود که هر لحظه زندگی‌اش برای من خاطره است. دلتنگی برایش پایان ندارد و اگر یک بار دیگر او را ببینم، تنها خواهم گفت: «محمد مهدی، خیلی دلتنگت هستم.» محمد مهدی، پسری خوش‌تیپ و بسیار منظمی بود. او به نظم و انضباط اهمیت زیادی می‌داد و همیشه در کارهایش دقیق و مسئولیت‌پذیر بود. احترام فوق‌العاده‌ای به پدر و مادرش داشت و همیشه تلاش می‌کرد تا بار مسئولیت‌ها را از دوش ما بردارد.

به گزارش تسنیم، این شهید راه قدس سال ۱۳۷۶/۹/۲۶ در شهرستان شوشتر دیده به جهان گشود و از سل ۱۴۰۱ به استخدام ارتش جمهوری اسلامی ایران درآمد. شاهرخی‌فر بامداد شنبه پنجم آبان ۱۴۰۳ در حالی که در محل کار (گروه پدافند هوایی ماهشهر) به سر می بُرد، بر اثر حملات رژیم صهیونیستی به شهادت رسید. شهرستان شوشتر یک هزار شهید تقدیم نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران کرده است.

علیرضا شاهرخی فر  پدر والامقام شهید شاهرخی فر در سال۱۴۰۳/۳/۳ دعوت حق را لبیک گفت.

شهید شاهرخی‌فر، نماد ایثار و شجاعت، با قلبی پر از عشق به وطن و ایمانی استوار، در راه دفاع از خاک پاک ایران جان خود را فدا کرد. یاد او همچون چراغی روشن، مسیر حق و حقیقت را برای نسل‌های آینده روشن می‌کند.در ادامه تصاویری از این شهیدوالامقام را مشاهده می کنید

 

«محمدمهدی شاهرخی» نامی که با خون در تاریخ جاودان شد«محمدمهدی شاهرخی» نامی که با خون در تاریخ جاودان شد«محمدمهدی شاهرخی» نامی که با خون در تاریخ جاودان شد«محمدمهدی شاهرخی» نامی که با خون در تاریخ جاودان شد«محمدمهدی شاهرخی» نامی که با خون در تاریخ جاودان شد«محمدمهدی شاهرخی» نامی که با خون در تاریخ جاودان شد«محمدمهدی شاهرخی» نامی که با خون در تاریخ جاودان شد«محمدمهدی شاهرخی» نامی که با خون در تاریخ جاودان شد

گفت وگو از فاطمه دقاق نژاد

انتهای پیام/

 
✅ آیا این خبر اقتصادی برای شما مفید بود؟ امتیاز خود را ثبت کنید.
[کل: 0 میانگین: 0]