جشن تولد شهید حمید آقایی با حضور خادمیاران رضوی و قرائت قرآن، به صحنهای از پیوند عشق به خانواده و ارادت به اهلبیت تبدیل شد.
به گزارش خبرگزاری تسنیم از خرمآباد، نه خبری از جیغ و هورای بچگانه بود و نه بادبادک های رنگی و فشفشه ها و شمع های سال تولد. گوشه خانه، عکسی لبخند می زد به روی مهمان هایی که آمده بودند به جای شعر {تولدت مبارک}، یاسین بخوانند. در ورودی باز شد و خادمیاران رضوی یا رضا رضا گویان وارد جشن تولد شدند. صدای اشک و ناله مادرانه ای بلند شد و هق هق گریه زنان بالا گرفت. مداح می خواند و زنان و کودکان حاضر در جمع سینه زنان و رضا گویان همراهی می کردند. پرچم متبرک به ضریح امام رضا ع در کنار میز مزین شده به عکس شهید و شمع های سیاه و حلوا و خرما و کیک تولدی که شمعی برای فوت شدن نداشت؛ قرار گرفت.
شش ماه از شهادت پدر فاطیما گذشته است. پدری که بهترین دوست برای دخترانش و همبازی دوران کودکی و شاید نوجوانی هایشان بود. اما او رفته است در آسمان ها و خودش شمع شده برای محفل شهدا؛ امسال شمع تولدش را فاطیما و ستیا باید فوت کنند.
شهید حمید آقایی به گفته پدرش، قبل شهادت عزم مشهد می کند و در همان زمزمه های عاشقانه با مولایش گویا برات شهادتش امضا می شود. شهیدی که با عشق به امام هشتم در هشتمین روز جنگ دوازده روزه، بال پرواز می یابد و به همرزمان شهیدش می پیوندد.

پدر شهید آقایی می گوید: یک روزی حمید به دنیا آمد و در چنین روزی تولدش را جشن گرفتیم. الان هم قرآن می فرماید شهدا زنده اند ما هم به عنوان اینکه حمید زنده است برایش تولد گرفته ایم.
وی با افتخار می گوید: شهدا فقط مربوط به خانواده هایشان نیستند، مربوط به همه ملتند، به همه مسلمانان در سراسر جهان. حمید، سرباز امام زمان بود. زمانی که در لباس خدمت به نظام و اسلام بود، همیشه فعال بود. خیلی ساکت بود، هیچ گونه از خودش تعریفی نمی کرد، از کارش نمی گفت، اما همرزمانش می گویند در همه مراحلی که جمهوری اسلامی در خطر بود و دشمنانی داشت، چه در کردستان عراق، چه در زمان شهادت سردار سلیمانی که مقر آمریکا را زدند، حمید در آن عملیات ها حضور داشت. در زمان عملیات وعده صادق یک و دو حمید فعال بوده و جهاد کرده است.
پدر شهید اشاره می کند: زمان جنگ با اسراییل هم به قول همرزمانش، وقتی که به پادگان میرسد، ماشینش ترکش خورده و همان ساعت رفته دنبال محل اصابت موشک ها و ماموریتش را انجام داده و بعد برگشته است. بعد از چهار بار حمله موشکی در ماموریتی که داشته به سمت پادگان می رفته خارج از محیط پادگان به شهادت رسیده است.
پدر شهید آقایی بغض می کند. چند ثانیه سکوت و دوباره ادامه می دهد: ما نمی گوییم دوست داشتیم شهید بشود، ما دوست داشتیم بیشتر خدمت کند، فعالیت داشته باشد و جهاد کند. اما خداوند خواسته که روزی انسان از دنیا برود، یا با پای خودش برود و به شهادت برسد و یا به درد دیگری جانش را بدهد. ما اگر بگوییم که ناراحت نیستیم، غلو کرده ایم، بله ناراحت هستیم. اگر خانواده بچه اش برود ماموریت یا مسافرت، تا برگردد، انتظار می کشد. خیلی سخت است اما ما چون در راه خدا پسرمان شهید شده، صبر می کنیم و امیدواریم امام زمان ظهور بفرمایند و حمید در رکاب امام بیاید.
پدر شهید که خود جانباز و جنگ دیده دوران هشت سال دفاع مقدس است، معتقد است که آینده را باید روشن در نظر بگیریم چرا که شهید راهش ادامه دارد. وی ادامه می دهد: ما باید راه شهدا را ادامه بدهیم، باید چیزی که شهید می خواهد انجام بدهیم، دعا کنیم برای فرج امام زمان، دعا کنیم برای سلامتی رهبرمان. در این عملیاتی که دشمنان و همه دنیا متحد شده بودند چه داخلی ها و جاسوسان و منافقان و چه دشمنان خارجی که جمهوری اسلامی را ساقط کنند و جمهوری اسلامی دیگر نباشد؛ رهبر انقلاب با سربازانش کاری کردند که دنیا پشیمان شدند از هزینه هایی که کردند.
پدر شهید به روحیه انقلابی خانواده اش اشاره می کند و می گوید: خانواده من بیشتر از قبل آماده اند. ما اهل روستایی هستیم به نام روستای صاحب الزمان که روستای شهیدان است. برادرم در نوزده سالگی شهید شده اند. سه سال بعد از شهادت برادرم، حمید به دنیا آمد. من در همان زمانی که در جبهه مجروح شدم در عملیات والفجر دو، پشت خاکریز سلیمانیه عراق بیهوش شدم وقتی به هوش آمدم خیلی ناراحت شدم چون خیلی از بچه ها به خصوص برادرم و بچه های الیگودرز که با هم بودیم شهید شدند. بعد من گفتم خداوند حکمتی داشته که ما شهید نشدیم باید بعد از سه چهار سال که شهادت دوستانم را دیده بودم برمی گشتم و حمید به دنیا می آمد تا الان به شهادت برسد. خداوند حکمتی دارد و ما نمی دانیم.

مادر شهید حمید آقایی در ادامه صحبت های پدر اشاره می کند: حمید از همان دوران نوجوانی به سپاه علاقه داشت و خیلی اصرار داشت پاسدار شود. ولی چون سنش کم بود سپاه استخدامش نمی کرد. از همان دوران ابتدایی نماز و روزه اش را کامل ادا می کرد؛ تا اینکه خداوند برایش مهیا کرد و استخدام سپاه شد.
مادر با آرامش ادامه می دهد: حمید من همه کاره بود؛ از نظر فنی، همه فن حریف بود. تمام مراحل ساخت خانه اش را خودش انجام داده، ام دی اف کار بود، جوشکار بود، مکانیک بود. استعداد زیادی در کار فنی داشت؛ ولی لباس امام حسین را دوست داشت. حقوق و دستمزد و امور زندگی اش را از فعالیت فنی و کار آزاد تامین می کرد ولی لباس امام حسین را هیچ وقت درنیاورد چونکه پیرو خط امام حسین بود.
مادر به اینجا که میرسد انگار برایش خاطرات پسرش زنده می شود. می گوید خسته ام. تازه از گلزار شهدا برگشته ام. اما خودش اصرار دارد ادامه بدهد: دو هفته قبل از شهادتش، امام رضا ع دعوتش کرد، رفت و برگشتش حدود ده روز طول کشید. با خانواده اش رفت مشهد بعد از زیارت شهید شد. ارادت خاصی به امام رضا داشت.
مادر ادامه داد: احترامش به بزرگترها زبانزد بود؛ هیچ وقت با صدای بلند با خانواده اش صحبت نکرد به خصوص مادر و پدرش. هر جایی می رفت، مسافرت می رفت، یک بار خانواده خودش را می برد یک بار خانواده همسرش را می برد. عدالت را رعایت می کرد. خانواده همسرش بیشتر از ما از شهادتش متاثر شدند. علاقه به خانواده داشت. از اول انگار شهید زنده ای بود در خانواده مان؛ هرچند الان هم برای ما زنده است. سبک زندگی شهدایی داشت. هیچ وقت از درجه اش، کارش و ماموریت هایش به ما نمی گفت و هر بار ماموریت می رفت و با او تماس می گرفتم می گفت مادر ناراحت و نگران من نباش من خوبم. حتی روز اول جنگ که به دلم افتاد شهید می شود زنگ زدم به حمید همان لحظه ماشینش ترکش خورده بود ولی به من نگفت. گفت جایم امن است و ناراحت نباش.

مادر شهید ماجرای دلتنگی هایش را چنین توصیف می کند: حدود نه روز بود که ندیده بودمش خیلی بی قراری می کردم از درونم از خداوند خواستم که خدایا می شود در باز شود و حمید از در بیاید داخل تا ببینمش و ببوسمش. چند روز قبل از شهادتش، بعد از ظهری بود که پیدایش شد نیم ساعت بغلم کرد بوسم کرد، من و عمه اش فقط در منزل بودیم. نشست روبرویم. به او گفتم غذا می خوری گفت فقط یک چایی مهمانم کن، چایش را خورد و درباره شهدا و رفقایش که شهید شده بودند برایمان تعریف کرد. خیلی بی قراری می کرد، دوستان و همکارانش همان لحظه به او زنگ زدند و گفتند سر خیابان منتظرت هستیم بیا تا برویم. حمید گفت منزل پدرم هستم بمانید تا بیایم. وقتی که می خواست از در بیرون برود، دوباره بغلم کرد و بوسم کرد، گلویش را بوسیدم. وقتی که رفت عمه اش گفت خواستم بگویم حمید رنگ شهادت گرفته ولی دلم نیامده آن لحظه ناراحتت کنم. بعد از دو روز که از شهادتش گذشته بود عمه اش گفت همان روز در منزل که حمید را دیدم می دانستم که شهید می شود ولی دلم نیامد به تو بگویم. آن روز خداحافظی آخرم بود فقط من را دید و فردایش با تلفن به پدرش زنگ زد انگار می خواست خداحافظی کند.
مادر انگار دلداری مان می دهد. می گوید: ان شاالله که جوانان شهدا را الگوی خودشان قرار بدهند، پیرو خط رهبرمان باشند. رهبرمان که سلامت باشند؛ افتخار ایران هستند رهبرمان ستون ایران هستند. موقع شهادت سردار سلیمانی گفتیم دیگر تمام شد، دیگر کسی جایش را نمی گیرد ولی رهبرمان جانشینش را سریع منصوب کردند. الان هم در این جنگ دوازده روزه اسرائیل می خواست نابودمان کند ولی قدرت خداوند و رهبرمان چنان اسلام را پایدار کرد که انگار هیچ جوانی نداده ایم، قوی تر شدیم، بهتر شدیم. حتی کسانی که به این نظام اعتقاد نداشتند، از نظرشان برگشتند و به نظام ایمان آوردند. من راضیم به رضای خدا، پسرم امانتی بوده خداوند به من داده و خودش هم گرفته است. پنج فرزند دیگر دارم که به هر نوع بخواهند تقدیم نظام و کشور و انقلاب می کنم.

همسر شهید آقایی هم در ادامه به سال هایی اشاره می کند که عاشقانه در کنار شهید گذرانده است: من و حمید پانزده سال با هم زندگی کردیم، پانزده سال یکی بودیم و با هم عاشقانه زندگی کردیم. هیچ وقت و هرگز کسی از اقوام، خانواده و دوستان، اخم من و آقا حمید را ندیده بود. صبور و مهربان بود و وقتش را همیشه برای خانواده می گذاشت، وقت استراحتشان را همیشه در خدمت خانواده بود؛ با بچه ها رابطه عاطفی داشت. دخترها که می دانید بابایی اند و حمید با هر دو دخترش بسیار مهربان بود. دختر بزرگم دوازده ساله فاطیما نام دارد کوچک ترم شش ساله به نام ستیا. چند روز قبل از شهادت حمید، بچه ها را آماده کردم. همان روز اول جنگ با بچه ها صحبت کردم حتی گفتم ممکن است مادرتان شهید بشود گفتم امکان دارد جنگ پیشرفت کند امکان دارد بروم در بیمارستان به مجروحان جنگ خدمت کنم و همه جوره دخترهایمان را آماده کردم؛ آمادگی ذهنی برایشان ایجاد کردم. وقتی که می رفتم مراسم تشییع پیکر شهدا به بچه ها می گفتم امکان دارد من که می روم حمله بشود و کشته شوم. حتی وقتی دوستان حمید شهید شدند فاطیما می گفت مامان امکان دارد بابا هم شهید بشود؟
فاطمه قاید رحمتی ادامه می دهد: دخترها همیشه دوست داشتند تولد پدرشان را جشن بگیرند مثلا از بیرون بیاید و غافلگیرش کنند. امسال اولین تولد بدون بابا را جشن می گیرند. شش ماه از شهادت حمید گذشته؛ فاطیما از یک هفته قبل تدارک جشن تولد پدرش را دیده و با حساسیت خاصی کیک تولد پدرش را تهیه کرده. اما ستیا خیلی دلتنگی می کند برای پدرش.
همسر شهید اضافه می کند: می دانم وظیفه ای که الان بر عهده ام هست، سخت است. سعی می کنم جای خالی پدر را برای دخترهایم پر کنم. هرچند سخت است اما تمام تلاشم را می کنم هرچند جای خالی پدر هیچ وقت پر نمی شود.
اوایل خیلی بی قراری می کردند؛ چون بابای بچه ها معمولا پانزده تا بیست روز منزل نمی آمد و ماموریت بود وقتی که خبر شهادتش آمد بچه ها اوایل بی قراری می کردند و در شوک بودند و بعد از حدود بیست روز خیلی با بچه ها صحبت کردم و توجیهشان کردم که بابا شهید شده است.
فاطیما؛ دختر ۱۲ساله شهید آقایی هم دوست دارد صحبت کند. بعد اینکه وظیفه میزبانی از مهمان های جشن تولد پدرش را به نحو احسن تمام می کند پای حرفهایش می نشینم. با همان ذوق کودکانه اش که پشت سر گذاشته و وارد برهه نوجوانی اش کرده درباره پدرش می گوید: من و پدرم با هم رابطه خوبی داشتیم و روزهای تعطیل یا روستای پدری می رفتیم و یا کوهنوردی می کردیم. وقتی از سر کار می آمد بعد اینکه استراحت می کرد با هم می رفتیم پارک و با هم اسکیت تمرین می کردیم؛ گاهی دوچرخه سواری می کردیم و یا وقتی هم که خانه بودیم کار هنری انجام می دادیم؛ مثلا من و بابام با هم دستبند درست می کردیم یا گاهی با هم فیلم نگاه می کردیم؛ بعضی وقتها هم که شب هوا خوب بود با هم می رفتیم پارک و پیاده روی می کردیم.

فاطیما لحنش کمی تغییر می کند. دختر است دیگر و عاشق پدر. ادامه اش را اینطور می گوید: هرسال، وقتی تولد پدرم بود، شب یلدا برایش مراسم می گرفتیم؛ خیلی خوش می گذشت و واقعا با هم خوش می گذراندیم؛ ولی امسال، تولدش خیلی ناراحتم اما از آنجایی که شهدا زنده اند؛ مطمئنم پدرم روز تولدش کنارمان است و با ما تولدش را جشن گرفته؛ یک سال به سن بابام اضافه شده ولی حیف که در کنارمان نیست.
شاید یک سال به سن شهید حمید آقایی اضافه نشده اما جشن تولدش نشان داد فاطیما چقدر بزرگ شده؛ خانم شده؛ مهمان های جشن تولد پدرش را با برقی که در چشمانش هست، بدرقه می کند. برقی که نوید آینده ای درخشان برای دختری ۱۲ساله دارد.
انتهای پیام/
- نویسنده: تسنیم tasnimnews

































































































