به گزارش خبرگزاری تسنیم از ساری، در تاریخ اسلام، واقعه کربلا یکی از برجستهترین و عبرتآموزترین رخدادهایی است که در آن حقیقت و باطل به شکلی درهمآمیخته شدند که تشخیص آن دو برای بسیاری از مردم دشوار گشت.
دشمنان اسلام در این واقعه تاریخی، با بهرهگیری از شبهات گوناگون، چهرهی حق را مخدوش ساختند و مرزهای روشن بین هدایت و ضلالت را به شدت تیره کردند؛ بهگونهای که در نهایت، سی هزار نفر در برابر حجت خدا، حضرت اباعبدالله الحسین علیهالسلام صفآرایی کردند و خون مطهر او را به قصد تقرب به خدا ریختند.
یک مسلمان واقعی، کسی است که باید با بصیرت، آگاهی و درک عمیق، بتواند میان حق و باطل تمایز قائل شود. یکی از خطرناکترین حربههای اهل باطل این است که با ایجاد فضای تردید و ابهام، مرزهای میان حقیقت و دروغ را چنان تنگ و ناپیدا سازند که تشخیص مسیر صحیح، برای بسیاری ناممکن یا بسیار دشوار گردد. در همین رابطه، امیرالمؤمنین علی علیهالسلام میفرمایند: «إنّما سُمِّیَتِ الشُّبهَةُ شُبهَةً لأنّها تُشبِهُ الحَقَّ»[۱] یعنی «شبهه را از آن رو شبهه نامیدهاند که شبیه حق است». این شباهت ظاهری با حقیقت، همان چیزی است که بسیاری را به گمراهی کشانده است.
از دیدگاه امیرالمؤمنین علیهالسلام، آنچه تشخیص حق را دشوار میکند، نه پیچیدگی ذات حق، بلکه درآمیختن آن با باطل است. حضرت در بیانی دیگر میفرمایند: «أمَا إنّه لیسَ بینَ الحقِّ و الباطلِ إلاّ أربَعُ أصابِعَ… الباطلُ أنْ تقولَ : سَمِعتُ ، و الحقُّ أنْ تقولَ : رَأیْتُ»[۲] یعنی «هان! میان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نیست… باطل آن است که بگویى: شنیدم، و حق آن است که بگویى: دیدم». این روایت، بهروشنی تأکید دارد که بسیاری از گمراهیها، ناشی از تقلید کورکورانه و بیتحقیقی است، و راه نجات، تحقیق، تفکر و بصیرت است.
هرچند حق ممکن است در هیاهوی تبلیغات باطل مخفی بماند، اما شناخت آن ممکن است، به شرط آنکه انسان هدفی جز رسیدن به حق نداشته باشد. حضرت علی علیهالسلام میفرمایند: «مَنْ کَانَ مَقْصَدُهُ اَلْحَقُّ أَدْرَکَهُ وَ لَوْ کَانَ کَثِیرُ اَللَّبْسِ»[۳] یعنی «هرکس در پی حقیقت باشد، آن را خواهد یافت، هرچند در پردهای از ابهام باشد». این بیان، مسئولیت تشخیص حق را متوجه خود انسان میسازد و راه هرگونه بهانهتراشی را میبندد.
واقعه کربلا، نماد تام و تمام همین درآمیختگی حق و باطل است. یزیدیان و بنیامیه با استفاده از ترفندهایی چون جعل حدیث، تفسیر نادرست از مفاهیم دینی و سوءاستفاده از موقعیت قدرت، تلاش کردند چهرهی امام حسین علیهالسلام را تخریب کرده و قیام او را بهعنوان اقدامی انحرافی معرفی کنند. آنان خروج حضرت را نوعی «خروج از دین» وانمود کردند، در حالی که حقیقت این بود که خود یزید و دستگاه اموی، مصداق کامل خروج از دین و ستیز با اسلام ناب بودند. مردم میدانستند خروج از دین نادرست است، اما فریب تبلیغات اموی را خورده و نتوانستند درک کنند که این مصداق، خلاف واقع است.
شبهه دیگری که دشمنان در دل مردم کاشتند، این بود که قیام حضرت سیدالشهدا علیهالسلام را برآمده از دنیاطلبی معرفی کردند. آنان با استناد به لزوم وجود “امیر” و “حاکم مشروع”، تلاش کردند یزید فاسق را مصداق این جایگاه معرفی کنند، در حالی که هیچ مسلمانی نمیتوانست و نباید یزیدی را با آن همه فسق و فجور، در جایگاه امیر و خلیفه رسول خدا بپذیرد. اما همین مغالطه، به دلیل فضای تبلیغاتی شدید و جوّ مسموم زمان، باعث شد بسیاری از عوام و حتی برخی از خواص فریب بخورند.
به همین سبب بود که بسیاری از مردم آن عصر، با وجود آگاهی اجمالی از حقیقت، فریب ظاهر را خوردند و خود را در صف دشمنان حسین بن علی علیهالسلام جای دادند. حضرت امام سجاد علیهالسلام در بیانی دردناک میفرمایند: «لَا یَوْمَ کَیَوْمِ الْحُسَیْنِ (ع) ازْدَلَفَ عَلَیْهِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ کُلٌّ یَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ… فَقَتَلُوهُ بَغْیاً وَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً»[۴] یعنی «هیچ روزی مانند روز حسین نیست که سی هزار نفر علیه او گرد آمدند، در حالی که همه گمان میکردند از این امتاند و همه میخواستند با ریختن خون او به خدا نزدیک شوند… تا اینکه او را از روی ظلم و دشمنی کشتند».
در برابر این سیاهی، گروه اندکی ایستادند که راه را از چاه تشخیص دادند. این جمع قلیل، که اصحاب حضرت امام حسین علیهالسلام بودند، نمونهای از جامعهی مؤمن و بصیر به شمار میآیند؛ آنان شامل پیرمردی چون حبیب بن مظاهر، نوجوانی مانند قاسم بن حسن، بانویی چون حضرت زینب سلاماللهعلیها و حتی تازهمسلمانی همچون وهب نصرانی بودند؛ هر یک از قشر و طبقهای و با پیشزمینهای متفاوت، اما همگی در یک نقطه مشترک: شناخت حق.
در نقطه مقابل نیز، افرادی بودند که با وجود سابقه علمی و دینی، از کاروان حق جا ماندند. از جمله آنان، سلیمان بن صرد خزاعی بود؛ عالمی بزرگ، اما بیبصیرت در لحظه حساس. این در حالی است که وهب نصرانی، که نه نمازی خوانده بود و نه روزهای گرفته بود، صرفاً با درک حقیقت امام حسین علیهالسلام، به قافله عاشورا پیوست و به شهادت رسید. این قیاس، به روشنی نشان میدهد که ملاک نجات، سابقه دینی و اجتماعی نیست، بلکه شناخت حق و ایستادن بر آن است.
واقعه کربلا، آینهای تمامنماست از آنچه میتواند در تاریخ امت اسلامی رخ دهد: حق در لباس باطل، باطل در چهره دین، و عوامی که فریب ظاهر را میخورند. این واقعه، ما را دعوت میکند که همواره بصیرت را سرلوحه دینداری خود قرار دهیم، و از خداوند، نوری برای تمایز حق از باطل طلب کنیم؛ چرا که در روزگار ما نیز، شبههها فراوان است، و تنها آنانی که اهل حقیقتاند، راه را خواهند یافت.
پی نوشت
[۱] نهج البلاغه، خطبه ۳۸
[۲] نهج البلاغه، خطبه ۱۴۱
[۳] غرر الحکم و درر الکلم، ج۱، ص۶۵۵
[۴] امالی شیخ صدوق، ص۴۶۳
علی رمضان نژاد فعال فرهنگی
انتهای پیام/
- نویسنده: تسنیم tasnimnews